شایلی گیگیلوشایلی گیگیلو، تا این لحظه: 15 سال و 14 روز سن داره

شایلی دردانهء چشم آبی....

شایلی و نقاشی صورتش!

امروز شایلی جونم رو بردم پارک شادی... 2 ساعت تمام داشت با بچه های همسن خودش وبا اسباب بازی های مخصوص ردهء سنی   خودش بازی می کرد . خیلی برام لذت   بخش بود. منم پابه پای شایلی بازی میکردم... خوب چون شایلی از بقیه کوچکتر بود می ترسیدم که یه وقت بیفته یا بچه ها   هلش بدن بخوره زمین... کلی لذت برد. البته اولش یه کم خجالت میکشید . اما اگر آخرش شایلی رو   میدیدین؟ نمیشد دیگه از اسباب بازیها جداش کرد.این جائی که میگم پر از اسباب بازیهای پلاستیکی و سرسره های پلاستیکی و اسباب بازیهای بادی بود. وسطهاش هم همهء بچه کوچولو ها   اومدن از خانم مربی خوراکی خواستند و نشستن و آبمیوه خوردند. منم بعد از دو ساعت ! &nbs...
17 بهمن 1389

شایلی عاشق میوه و نوشابه

اینم شایلی جونمه... وقتی میخواد دی (سیب ) رو با چنگال پوست بگیره !!!! چون ایشون میدونه که چاقو خطرناکه ...به جاش 4تا 4تا چنگاله که میره توی سیب بیچاره...     اینجا هم شایلی جونم با مامان و بابا رفتن در در . ایشون عصبانیه؟  بله.......... چون بهش اجازه ندادیم بیشتر از این نمک بریزه روی میز و توی نوشابش... تند تند نوشابه بخور مامان جان .... ...
16 بهمن 1389

عکسهای شایلی وقتی نوپا بود...

الان که شایلی داره 2 ساله میشه با خودم میگم چقدر زود گذشت... دلم برای روزهای نوزادیش تنگ میشه... البته یک روز خاله ام بهم حرف جالبی زد گفت شمیلا از این دوران نوزادی شایلی (با تمام سختیهاش ) لذت ببر چون من همش میکفتم کی بچه هام زودتر بزرگ بشن... و الان میبینم که از نوزادیشون زیاد لذت نبردم ولی تو اینکارو نکن و این حرف خالم همیشه در گوشمه و همش سعی میکنم این روزهای شیرین رو در یادم نگه دارم... هر چند که آدم به مرور زمان فراموش میکنه... پس بهتر دیدم که خاطراتم رو اینجا ثبت کنم... اینجا شایلی با مامان و بابا و مامانی و پدر دارن به مسافرت میرند. شایلی حدودا 10ماهشه. اینجا داره سرلاک برنج میخوره حدودا 7 ماهشه... اینجا در...
15 بهمن 1389

امروز با بابام میرم دردر

از دست این مامانم... آخه به کی بگم..... (اینها رو شایلی داره می گه!!! ) هنوز منو نبرده دردر. میخواستم برم پیش بابا جونم هاااااااااا.........اه.....اه......... میدونم چرا هنوز خونه ایم . منتظر دائی شهاب و آزاده جون هستیم. اخه مامانم صبح فهمید که اونا دارن میان شمال . حالا ما منتظریم بیان تا با دائی شهاب جون و آزاده جون و مامان جون اعظم و مامانم !  بریم پیش بابا جونم..... بعدشم میریم خونهء مامان جون .....هوراااااااااااا.... میریم مهمونی خونهء مامان بزرگم.......... تاااااا شب اونجائیم...   دائی و آزاده جون منو خیلی دوست دارن. آخه تا منو میبینن دوربین به دست میشن و شونصد تا ازم عکس میگیرن... منم خیلی دوسشون...
14 بهمن 1389

عروسکهای دوست داشتنی ام

این هم از عروسکهائی که من فعلا خیلی دوسشون دارم بیشترشون کادوی سیسمونیمه(مامان جون اعظم) بجز چند تا که میگم از کیا کادو گرفتم  گارفیلد عزیزموخیلی دوست دارم...همش میرم ماچش میکنم.... اگر یه وقت گارفیلد قایم شه همش دنبالش میگردم و میگم  م م م اوووووئییی ( مئو کجاست؟) اینم صندلیمه ...بابا رضا برام خریده... من واقعا عاشقشم ولی نمیدونم چرا مامان شمیلا همش قایمش میکنه... آخه من همش میخوام برم روش پا پا پا کنم ( پا پا پا در زبان من یعنی از اینکه روی ارتفاع ایستادم خیلی خوشحالم) اینم اون یکی گربهء منه (البته این عروسک مامانم بوده مئو مئو هم میکنه)این گربم رو کمتر دوست دارم ولی باز باهاش خیلی بازی میکنم ...
12 بهمن 1389

...shylee said

Thanks my friends and my dear family who you are far from me, last night i didnt update any thing new  in weblog...but when  awake  at 10, saw my weblog in the most  viewer list im sooooo happy for this.... thanks alot me and shylee ...love you all  these photoes are..... for my best friends *** *** ...
12 بهمن 1389

آغاز جمله بندی در زبان شایلی جونم

ای وروجک ... الان که دارم مینویسم تو خوابی و بهترین زمان برای نوشتن در آرامشه. چون وقتی بیداری تا میام پای کامپیوتر عین برق میدوی میای پهلوی صندلی و همش تکرار میکنی...... مامان مامان  ( در صورتی که محل نذارم تبدیل میشه به فریاد  ماااااااااااااااااااااا مااااااااااااااااااااااا ن ) + جیغ .... + نونو خواستن ! منم مجبورم تسلیم شم ! میدوم میام پیشت با هم دنبال بازی یا هر چی شما بفرمائین بازی میکنیم.... در این بین گاهی تو حرف هم میزنی : * * *    نووووووو ی ی ی         یعنی پستونکم کو * * * یا اگر چی...
12 بهمن 1389

اینم از خرابکاری

الان که بنده در امورات وبلاگ ایشون مشغول هستم رفته سراغ کشوی لوازم آرایش اینجانب بیچاره..... دقیقا ساعت 8:30 دوشنبه 89/11/11 توجه داشته باشین که از دو رنگ  استفاده کرده یکی رو به لبش زده و اون که روی لپش زده یکی دیگست !!   *** *** اینم جای بوس از خودشه توی آینه *** *** این هم اسفند بعد از خرابکاری... همونطور که مامانی (مامان مرضیهء شایلی) همیشه به پیشونیش میزنه   *** یادم رفت بگم ..... فقط شایلی نیست که بلده خرابکاری کنه .... تازه...... مامانشم بلده....منظورم جلوی موهای شایلی هستش.... باوجودی که مامانم گفت کوتاهش نکنم و اندازست اما من خواستم مرتب بشه و چتری ...
11 بهمن 1389