مامان جون اعظم... بیا خونمون حوصله ام سر رفته ......
امروز شایلی خیلی خوشحاله چون مامان جونش اومده پیشش و همش دارن با هم بازی می کنن . دنبال بازی , به به بخوریم , آهنگ نانای زدن روی چوب تختش با استفاده از دستها ! , دالی بازی , بدو بیا بغلم , پیخ بازی !
تا الان هم داشت با مامان جون بازی میکرد . اما دیگه خوابش گرفت و مامان شمیلا براش 3 یا 4 تا قصه گفا تا خوابش ببره... قصهء ببعی ( مورد علاقهء شایلی) , قصهء آقا گاوه , قصهء شنگول و منگول , قصهء آقا هاپوء.
و مامان جون هم از این فرصت استفاده کرد و رفت تا به کارهای مغازش برسه. آخه مامان اعظم شاغته و باید توی مغازش باشه دیگه...... الان که خوابیدی اومدم روت رو کشیدم و نو نو (پستونکت) رو گذاشتم دهنت و قبلش یک ماچ ازت گرفتم... خوب بخوابی گیگیل جونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی