امروز با بابام میرم دردر
از دست این مامانم... آخه به کی بگم..... (اینها رو شایلی داره می گه!!! ) هنوز منو نبرده دردر. میخواستم برم پیش بابا جونم هاااااااااا.........اه.....اه.........
میدونم چرا هنوز خونه ایم . منتظر دائی شهاب و آزاده جون هستیم. اخه مامانم صبح فهمید که اونا دارن میان شمال . حالا ما منتظریم بیان تا با دائی شهاب جون و آزاده جون و مامان جون اعظم و مامانم ! بریم پیش بابا جونم..... بعدشم میریم خونهء مامان جون .....هوراااااااااااا.... میریم مهمونی خونهء مامان بزرگم..........تاااااا شب اونجائیم... دائی و آزاده جون منو خیلی دوست دارن. آخه تا منو میبینن دوربین به دست میشن و شونصد تا ازم عکس میگیرن... منم خیلی دوسشون دارم... حالا برم حاضر شم .. الان مهمونا میان.....
تا بعد............. شایلی جیگر......... شایلی جیگیل ..........
و حالا شایلی و دائی این عکسها هنر نمائی دائی شهاب از شکلک در آوردن شایلیه.......
****
دقت کنین که جیگیلم رفته توی چی نشسته ! توی قاب ظرفهای پلاستیکی ... میخواست با پیشدستیهائی که برای مهمانها آوردم بازی کنه منم اینو دادم بهش
اینم کادوی دائی و زندائیم.......... میدونستسن من کتاب دوست دارم ؟
***