شایلی گیگیلوشایلی گیگیلو، تا این لحظه: 15 سال و 7 روز سن داره

شایلی دردانهء چشم آبی....

اینم از نقاشی من...

1389/11/19 1:09
نویسنده : مامان شمیلا
1,382 بازدید
اشتراک گذاری

امروز عصری بهت یه بستنی چوبدار کاکائوئی دادم بعد از خوردن با دهن و دست و بلوز ,  رفتی سراغ نقاشی در ابعاد بزرگ ! منم فورا دوربین رو آوردم تا ازت عکس بگیرم , گفتم حیفه اگر اینکارت دیگه تکرار نشه عزیزم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

گامت تصویر
19 بهمن 89 0:47
چقدر بچه شما زشته


ممنون..........همیشه بعضی آدمها لطف بیشتری دارند...
farshed
19 بهمن 89 6:45
سلام.نميدانم اينها كه لطف دارن چرا ادرس يا ايميل خودشون نميدن .




سلام. احتمالا روشون نمیشه که خود رو معرفی کنند!...


فرزانه
19 بهمن 89 10:19
سلام عزیزم مرسی نیایش جان هم شکر خدا خوبه شما و دختر نازت خوبید برام بیشتر از خودت بگو من 26 ساله لیسانس آموزش و پرورش ابتدایی و اسفند ماهی هستم و بیکار شما هم از خودت بگو


ممنونم فرزانه جون برات روی وبلاگت postگذاشتم...
سودابه
19 بهمن 89 18:10
سلام به روی شایلی ملوسک.مامانش از حرف گامت تصویر ناراحت نشی ها.معمولا اینطور می گن که بچه چشم نخوره.وگرنه چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.




سلام سودابه جون. ممنون.... میدونم... منم که در جوابم معنی رو رسوندم... ایشون لطف دارن... از شما هم خیلی ممنونم. الان دارم وبلاگت رو میبینم خیلی زیباست. موفق باشی دوستم...


*** پ.ن : من فکر کردم که بدنیا اومده! .....
بابای پرهام
19 بهمن 89 19:01
ببخشید آدرس نداده بودم انگار...


می بینم که بابای شایلی جون هم تا میاد خونه تازه کارش شروع میشه... خدا قوت...

شما رو میبینم انرژی میگیرم انشالله همیشه خوش وتندرست باشید @}; به ما هم سری بزنید هر چند وبلاگ ما مثل خونمون


آشفته است...!

** ممنون آقا پرهام... خدا پسر دوست داشتنی تون رو نگه داره... بله.... شایلی هم خیلی بابائیه...
الی مامان نیکا
20 بهمن 89 13:55
سلام مامان شایلی
ماشا.. به این دخمل ناز و آفرین به شما که از این لحظه بامزه خوب عکس گرفتی .. واقعاً که چقدر این نی نی ها و کاراشون دوست داشتنیه .. نیکای منم وقتی پستونک می خوره همینطوری نگاه می کنه .. ووووووووووییی


** الی جون سلام... دقیقا . من به شکار این لحظه ها اعتقاد دارم... دیگه هیچوقت این شیرین کاریها تکرار نمیشه... منکه فدای هر چی بچهء مهربونه بشم... نیکا جونم رو ببوس . نازنازی مامانی...
مامان ندا
20 بهمن 89 16:20
سلام شمیلا جونم
ما داریم اسباب کشی می کنیم. در اولین فرصت میام و پست میذارم. بوس واسه خودتو ملوسکت.


سلام مامان ندا جونم... به سلامتی ... خسته هم نباشین... مواظب نینیت باش... ازش غافل نشو. منتظرت هستیم. بای.
فرزانه
21 بهمن 89 10:31
سلام عزیزم خوبی دیروز نبودی چه خبرا به ما بازم سر بزن


سلام . ممنونم .... به وبلاگت سرزدم...
مامان فرزانه
21 بهمن 89 11:44
برو به وبلاگم جواب نظرتو دادم جوابش الان بده


من نظرم رو بصورت خصوصی فرستادم.... پائین رو ببین . نوشته ثبت نظر بصورت خصوصی...یعنی بجز شما کسی نمیبینه.... بقیه ء پیغامم روی وبلاگت هست (:
سودابه
21 بهمن 89 19:08
سلام عزیزم لطفا همین الان به وب من سر بزنید ممنون میشم


سلام سودابه جون. قربون دل قشنگت برم... سر زدم... بروی چشم...
ندا
21 بهمن 89 23:39
چه مامان صبوری داره این خوشگل خرابکار.

مرسی عزیزم واسه دلگرمیت آره دکتر برام 27 زده موندم سر دو راهی با بیحسی انجام بدم یا بیهوشی؟تو کدوم انجام دادی؟






سلام . ممنون ندا جون... جواب رو روی وبلاگت میذارم.